توصيه هاي ايمني
ديشب مراسم عروسي يكي از اقوام بود ، خيلي هم خوش گذشت براي همين هم من امروز حسابي گيج و خسته ام
خودمونيم ها اين مراسم خيلي طولانيه ،آدم تقريبا له ميشه، يه روال ثابت با يكسري قوانين و سنتهاي خاص هم داره كه حتما بايد اجرا بشه وگرنه فلان ميشه و بهمان و البته هزاران حرف و حديث و گله و گذاري و قهر و آشتي هم كه ديگه چاشنيشه
آخرش چي ميمونه يه حلقه فيلم( ابته اينروزها با تكنولوژي جديد سي دي و دي وي دي) اصل ايراني – هندي به هنر پيشگي عروس و داماد و كارگرداني فيلم بردار محترم با چند تا عكس رمانتيك در فيگورهاي مختلف و يك دسته گل خشك شده ( آه چقدر دراماتيك شد اشكم دراومد ، خدا اين مصيبت رو نصيب گرگ بيابون هم نكنه )
حالا از شوخي گذشته ، معلومه كه پوشيدن لباس عروس و جشن و شادي و حتي هنرپيشگي افتخاري فيلم عروسي خيلي هم هيجان انگيزه و خاطراتش براي هميشه تو ذهن آدم ميمونه و عدم برگزاريش در دنيا و آخرت باعث پشيمانيست ولي خوب افراط و تفريطتش هم باز باعث پشيمانيست
حالا از ما گفتن بود ، توصيه هاي ايمني را جدي بگيريد ، لطفا تا قبل از دوازدهمين زنگ ساعت تمومش كنيد ، مراسم اضافي حاشيه ايش رو هم حذف كنيد ،خيلي هم مته به خشخاش نگذاريد ، متشكرم ديگه فعلا امري نيست
ضمنا من امروز نگفتم واي ...
؟؟؟
من چرا اينقدر تو نوشته هام مي گم واي ...
من كه نمي دونم شما مي دونيد ؟
اول مهر
واي كه امروز چقدر كار داشتم ، اين سيستم سنگين و پيچيده حقوق و دستمزد حسابي وقتمو گرفته و فكرم رو بخودش مشغول كرده ، مخصوصا كه با امور مالي و حقوق كارمندها در ارتباطه و كوچكترين اشتباهي درش باعث ميشه كه كلي دشمن تشنه به خون ، مثل آوار رو سرت خراب بشن ، حالا بيا و درستش كن
از اين حرفها كه بگذريم امروز عصر ميخوام برم تجريش و شور و شوق اول مهر و شروع سال نوي تحصيلي رو ببينم
ديدن بچه هاي كوچولوي كلاس اولي كه با مادراشون ميان تا كيف و كفش و وسايل مدرسشون رو بخرن واقعا جذابه و من رو ياد بچگي و دوران مدرسه رفتن خودم ميندازه كه از وسطهاي تابستون روز شماري ميكردم كه زودتر اول مهر برسه و براي خريد وسايل مدرسه با مامان بريم تجريش
هنوزم كه هنوزه دوست دارم نزديك مهر كه ميشه برم تجريش و بين خودمون باشه چندتا چيز هم براي خودم بخرم ، جالبه نه
محترم ترين اصناف
بنظر من اين صنف رانندگان محترم تاكسي يكي از بدترين اصنافيه كه ميتونه وجود داشته باشه
نمي دونم چرا ولي اكثريت قريب به اتفاق رانندگان تاكسي آدمهاي بدجنس و پررو و بي رحم و طمع كاري هستن كه فقط به فكر پر كردن جيب خودشونن اونهم به هر قيمتي
از رعايت قوانين و مقررات راهنمايي و رانندگي و سرعت مجاز و روش سبقت گرفتن و حق تقدم توسط اين افراد محترم كه هرچي بگم كم گفتم گاهي وقتها كه تو تاكسي هستم حس ميكنم كه با مرگ فاصله اي ندارم و هر لحظه ممكنه كه خداي نكرده به رحمت ايزدي بپيوندم
جالبيش اينه كه اين رنننده ها به تنها چيزي كه اهميت نميدن جون ادمهاست حالا چه سرنشينان خودروي خودشون باشه چه سرنشينان نگون بخت خدروي جلويي و چه عابر از همه جا بيخبر پياده كه از بخت بد جلوي اين اقاي راننده سبز شده
من خودم بارها به چشم ديدم كه اين آقايون براي اينكه يكوقت خداي نكرده اشون ترمز ماشين رو لمس نكنه و سرعتشون زبونم لال كم بشه و ديرتر به مقصد برسن و در نتيجه درامدشون كمتر بشه مستقيم به سمت عابرين پياده كه دارن از عرض خيابون رد ميشن رفتن ، حالا اين ديگه با خود عابره كه يجوري خودش رو نجات بده وگرنه خونش گردن خودشه
از اين مسائلشون بگذريم ميرسيم به بحث شيرين كرايه ها و بالا رفتن بدون حساب و كتابشون و وضع هزاران قانون جور و واجور توسط اين صنف محترم ، البته من تو اين زمينه مردم رو هم مقصر ميدونم چون هر تصميمي كه براشون گرفته ميشه بدون چون چرا ميپذيرن و مخالفتي نمي كنن ، بعضي وقتها فكر ميكنم مردم ما هر چي سرشون مياد حقشونه ، چون موجودات محافظه كاري هستن و هميشه منتظر يه ناجين كه اونها نجات بده حالا تو هر زمينه اي كه ميخواد باشه
....
امروز براي من روز خيلي خوبي بود ،اتفاقات خيلي جالبي افتاد كه به وقتش مينويسم اونقدر سرم گرم بود كه اصلا نفهميدم چطوري گذشت
بچه ها امروز برگه مرخصي هاي عقب افتاده امضا نشده رو مي نوشتن و مي بردن كه مديرمون امضا كنه ولي من هركاري كردم نتونستم اين كار رو بكنم ترجيح ميدم از حقوقم كم بشه تا اينكه بخوام منت ديگران رو بكشم ، خوب چه كنم ديگه يكم از غدي مخصوص متولدين آذر شامل حال من هم شده
راستي فردا دوشنبه تعطيله و وقت مناسبيه كه يكسري برم سراغ فتحعلي شاه و عهد و عيالش و ببينم در طول عمر گوهربارشون چه بروز ايران و مردم بيچارش آوردن
من فعلا برم تا بعد