Saturday, April 26, 2003

یه روز زیبای بهاری
یه روز آفتابی دلچسب , تحویل گرفتن یه کار خیلی مهم , برگهای تازه سبز درختها , بوی خوش گلها , پیاده روی با دوستان و هزار و یکی فکر و خیال و آرزوهای قشنگ
واقعا که جاتون خالی عالی بود

Friday, April 25, 2003

اسکار در تهران
آقا جاتون خالی ما دیروز دو ساعته از اینجا رفتیم اروپا و برگشتیم باورتون نمی شه نه الان میگم تا بشه
دیروز تصمیم گرفتیم تا برای گذروندن یه بعد از ظهر خوب و البته خوردن غذاهای خوشمزه بریم بیرون قرعه هم بنام ...... افتاد ( اسمش رو نمیگم تا یوقت حسودا نبندنش)
وقتی رسیدیم اونجا دیدم که از دم در بشکل عجیبی شلوغه , اولش فکر کردم شاید باز یکی از این قرار های دسته جمعی مدرسه ای یا دانشگاهیه که اینهمه آدم اینجا جمع شدم ولی بعد که رفتیم تو دیدم نه خیر از این خبرها نیست همینطوری الکی شلوغه
حالا از شلوغی بیش از اندازش که بگذریم تیپ و قیافه ها واقعا دیدنی بود
دخترها که هنمه با مانتوهای کوتاه و شلوارهای گشاد و کموبیش کوتاه و روسریهای حریر یا توری که شکر خدا بجای اینکه حجاب باشه بیشتر خوش تیپشون کرده بود یجورایی میشد زیور آلات حسابش کرد با آرایشهای کامل و موهای درست کرده , اینگار همین الان از آرایشگاه و زیر سشوار اومده بودن بیرون
پسرها هم با کشفهای سیصد چهار صد هزار تومانی و شلوارهای تنگ و بلوزهای تنگتر با موهای یا از ته تراشیده شده و یا ژل و کتیرایی و بزور سیخ سیخ شده هینطوری اونجا رژه میرفتن بقول معروف کلاس میگذاشتن
یه لحظه احساس کردم که تو مراسم اسکار شرکت کردیم و اینجا جمهوری اسلامی ایران نیست
خداییش آخه کجای دنیا میخواین برین تا بتونین یه همچین تیپها و قیافه هایی رو تو یه روستوران ببینید , یه چند تا خارجی هم اونجا بودن که تفلکی ها بدجوری شوکه شده بودن و دهانشون باز مونده بود و همینجوری هاج و واج داشتن جمعیت رو نگاه می کردن بیچاره ها حسابی داشتن ندید بدید بازی در میاوردن یکیشون که از شدت ذوق زدگی همینطوری عقب عقب ا.مد و خورد به یه گلدون گل و اونرو نقش زمین کرد
آخه بابا جون من نمی فهمم چرا اینقدر به این حجاب اسلامی بیچاره اجباری ایراد میگیرن بده آخه همه دخترها خوشتیپ و خوشگلتر هم شدن , اگه مثل اروپا آزادی بود که همه نمی تونستن اینطوری تو خیابون راه بیوفتن اینگار دارن میرن مهمونی , چه میدونم والا چی بگم



Monday, April 21, 2003

شیرین و بحران عراق
این کاملا درسته که برقراری دموکراسی تو کشوری که یک عمر نظانمش دیکتاتوری بوده خیلی مشکله ولی مردم عراق دیگه یجورایی دارن شورش رو در میارن
همینطوری یههویی کلی گروه معارض تشنه رسیدن به قدرت تو عراق سبز شده که اگه پاش بیوفته برای رسیدن به هدفشون حاضرن جنگ داخلی راه بندازن درست مثل افغانستان در دهه های اخیر , همشون هم شکر خدا از راه نرسیده میخوان متجاوزین کشورشون رو ترک کنن که با خیال راحت و بدون زحمت تو سر و کله همدیگه بزنن و عراق رو از اینی هم که هست بدبخت تر کنن
چیزی که منو متعجب میکنه سطحی بودن و بی فرهنگی مردم عراقه که نمی دونن از این آزادی بدست اومده ( البته مفتکی ) چطوری استفاده کنن , اون از اولش که عین اقوام وحشی ریختن تو وزارت خونه ها و کاخ ها و موزه ها و بانکها و همه چیز رو غارت کردن اینم از الان که ...................
نمی دونم شایدم هم یجورایی حق داشته باشن به هر حال یک عمر زیر فشار یه حاکم بی عقل قلدر وحشی بودن , ممکنه آدم رو هم وحشی و بی عقل کنه

Sunday, April 20, 2003

سینا مطلبی بازداشت شد
سینا مطلبی منتقد سینمایی و نویسنده وبلاگ روزنگار یا همون وبگرد وهمچنین نویسنده صفحه سینمایی روزنامه حیات نو دیشب به اداره اماکن احضار و صبح امروز بازداشت شد
این خبریه که امروز اکثر وبلاگهایی که حرفی برای گفتن دارن حتما یجوری بهش اشاره کردن یا میکنن
اونهایی که در وبلاگ نویسی و وبلاگ خونی سری دارن , حتما میدونن که سینا مطلبی یکی از وبلاگ نویسهای قدیمی و ÷ر خواننده است که نوشته هاش همیشه خوندنی بوده , سینا در ضمن پدر مانی کوچولوی هفت ماهه است که کم سن و سال ترین وبلگ نویس وبلاگ شهره و تا بزرگ بشه مامانش بجاش مینویسه
خبر بسیار تلخی بود اونهم تو یه همچین موقعیتی که من دوباره از نظر فکری و روحی بهم ریختم و افکارم مغشوش شده , نمی دونم چرا اونهایی که اون بالا نشستن با این کارهاشون سعی میکنن ما رو از همه چیز متنفر کنن , نمی دونم چرا اصرار دارن که امید رو تو دلهامون خفه کنند , نمی دونم چرا نمی خوان ما حرف بزنیم و رشد کنیم یا اصلا فکر کنیم , نمی دونم چرا با زبان بی زبانی دارن ما رو یکی یکی از کشورمون بیرون میکنن و آواره غربت , نمی دونم , شاید واقعا باید رفت