Saturday, January 25, 2003

سوالهایی آسان با جوابهایی نه چندان آسان
امروز تو شرکت با بچه ها بحث جالبی داشتیم همه چیز از یک سوال ساده شروع شد و اون هم این بود که اگه یکروز برین خونه و ببینید که پسر جوونتون مشغول کشیدن مواد مخدر چه برخوردی از خودتون نشون میدید ؟
این سوال اول بنظر آسون میاد ولی آدم هرچی که فکر میکنه نمی تونه یه جواب درست براش پیدا کنه شاید آدم این مسئله رو اتفاقی غیر ممکن میدونه من که هر چی فکر کردم نتونستم جواب درستی پیدا کنم آخر سر مجبور شدم بگم که برخورد خشنی نشون نمی دم ولی بلافاصله پسرم رو به یک روانسناس یا روانپزشک میبرم تا مشکلش رو با کمک یه متخصص حل کنم
سوال دم از سوال اول هم پیچیده تر بود این یکی رو خودم طرح کردم اونهم این بود که اگه تو موقعیت انتخاب قرار بگیرید ترجیح میدید که یه پسر معتاد داشته باشید یا یک دختر فاسد ؟
برای این سوال حتی نتونستم یه جواب نصف نیمه مثل قبلی پیدا کنم بنظر من هر دو اتفاق وحشتناکه و من نمی تونم از بینشون یکی رو انتخاب کنم بچه ها بسته به طرز فکر و اعتقاداتشون نظرهای متفاوتی دادند ولی اکثرا داشتن یه پسر معتاد رو از یه دختر فاسد ننگ بزرگتری میدونستن
حالا که صحبت اعتیاد شد یاد یه اتفاقی افتادم چهارشنبه شب که داشتم با مونا از شرکت برمیگشتم تو راه بطور اتفاقی به دو نفری برخوردم که سابقا تو محل کار میشناختم چون مدتی زیادی ندیده بودمشون خیلی خیلی جا خوردم تیپ و قیافه شون که خیلی خیلی غلط انداز شده بود بقول مونا اگه من نمی شنتختمشون فکر میکرد که از این پسرهای ولگرد و بیکاره و معتاد جردنین که الکی از صبح تا شب خیابونها رو متر میکنن
واقعا خیلی حیفه نمی دونم چرا آدها دستی دستی خودشون رو بدبخت میکنن آدمهایی که میتونن زندگی خوبی داشته باشننمی دونم چرا بعضی از آدمها این قدر سستن و شخصیت متزلزلی دارن که خیلی زود و راحت تحت تاثیر یه دوست قرار میگیرن و زندگیشون رو آتیش میکشن
هر کدوم از این آدمها شاید اگر با هم آشنا نمی شدن زندگی متفاوتی داشتند شاید به این روز نمی افتادن
نمی دونم البته آدم خودش باید محکم باشه و تحت تاثیر قرار نگیره بهتره که عاقل باشه و اصلا با یان تیپ آدمها دمخور نشه چون بهر حال ترو خشک با هم میسوزن و تاثیر با یه آدم بی ارزش بودن تو زندگی آدم کم نمود پیدا نمیکنه
حالا خود دانید از ما گفتن بود

Monday, January 20, 2003

سرما
وای که چقدر دوباره هوا سرد شده انگار تا مغر استخونم یخ زده
من چقدر از سرما متنفرم از سرمای هوا از سردی روابط خلاصه از هر چی سرماست
البته احساساتی بازی زیاد هم حال آدم رو بهم میزنه این دوست پسر مونا هم از بس احساس از خودش نشون میده منو کلافه کرده روزی شونصد بار زنگ میزنه و احوال پرسی میکنه تازه هر جا همکه بخواد بره زنگ میزنه و به مونا اطلاع میده تازه ساعت 12 بعد از ظهر یکدفعه دلش تنگ میشه و میاد دم در شرکت که مونا رو ببینه
بخاطر همین کارش امروز مون توبیخ شد آخه پسره س ناهار اومده بود دم در و اصرار که برن بیرون ناهار بخورن مونا هم رفت وقتی بعد از دو ساعت برگشت مدیرمون توبیخش کرد
همش هم تقصیر اون پسره بی فکر بود من که اصلا چشم ندارم ببینمش
البته که حسودیم نمیشه ولی خوب بابا احساس هم اندازه داره نه آدم باید از این ورش بیوفته نه از اونورش
دیگه حرفی نیست

Sunday, January 19, 2003

کارانه
فردا روز سر نوشت سازیه
روز ارسال لیست کارسنجی که بر اساس اون کارانه ها تقسیم میشه
خدا به خیر بگذرونه
باید دید نتیجه من چی میشه نفر چندم میشم