Friday, June 07, 2002

تو هفته گذشته در يك مجلس عروسي شركت كردم كه با همه مجالس عروسيي كه تا حالا ديده بودم خيلي فرق ميكرد تو اين مجلس بطور وحشتناكي در همه ضمينه ها افراط شده بود نمي دونم چرا اينطوريه يعني يكسري از مردم به نان شبشون هم محتاجن و يكسري اونقدر پول دارن كه نمي دونن چطور بايد خرجش كنن
داشتم مي گفتم اين مجلس عروسي كه تو يك خونه بسيار بزرگ و مجلل تو خيابان زعفرانه براگزار شده بود و صاحب خونه هم پدر داماد بود منحصرا بخاطر اين مراسم تغييراتي توش داده شده بود يعني بعصي از ديوار ها خراب شده بود و چند ديوار جديد ساخته شده بود قسمتهايي رنگ شده بود و خلاصه يكسري تغييرات يكشبه تو اين خونه ايجاد شده بود كه بعد از مراسم همه بايد به صورت اوليه بر كيشت يعني خرج اضافي!
كف سالني كه مراسم برگزار مي شد از فرشهاي ابريشمي پر شده بود و از صندليهايي كه بطور معمول براي اين مراسم اجاره ميشن خبري نبود به جاي اونها صندليهايي بود كه روكش ساتن سفيد داشت و پاپيوني پشت شندلي از همون پارچه ميخورد حالا از ساير وسايل تزييني و ميوه و شيريني ها بگزيم و به عروس و مهمانها برسيم
عروس خانم كه يك دختر تقريبا چاق و بد اخمي بود يك لباس بسيار شلوغ و بنظو خودشون البته مجلل پوشيده بود اين لباس اونقدر چين داشت و روش كار شده بود كه فكر كنم خيلي سنگين بود اونقدر در تزيين اين لبا س بمنظور نشون دادن ميزان پولي كه براش خرج شده (شنيدم كه اين لباس رو به قيمت يك ميليون تومان از يكي از مزون هاي دوبي خريده بودند) ) زياده روي شده بود كه بجاي اينكه زيبا باشه روي بدن عروس خانم زار ميزد آرايش عروس خانم هم دست كمي از لباسش نداشت با اينكه يكي از معروفترين آرايشگرهاي تهران درستش كرده بود قيافه يك عروسك كوكي البته زشت رو تداعي ميكرد
وضعيت ساير بستگان عروس و داماد هم بهتر از اين ببود لباسهاي عجيب و كارشده و البته خيلي خيلي زشت بنظر من آرايشهاي غليظ افراط در آويزان كردن طلا و جواهر و ........
از ميز شام و محتوياتش بهتره چيزي نگم چون قابل پيش بينيه كه چطوري بود يه نكته جالب كه ديدم اين بود كه وقت بريدن كيك و سنت رقص چاقو به رقصنده چك پولهلي پنجاه هزار تومتني ميدادن و جايي هم بجاي شاباش دلار سر عروس داماد ميريختن و خلاصه دو تا سرويس پذيرايي داشتن يكي همين كه تعريف كردم با محوطه اي براي رقص و البته اركستر و يكي هم طبقه بالا با يك تزيين سنتي و با موسيقي سنتي براي افراد مسنتر خلاصه از اين مجلس عروسي هرچي بگم كم گفتم طبق آخرين براورد ما چيزي نزديك به بيست ميليون تومان
خرج همين يك شب شده بود
وقتي اومدم خونه فقط به اين فكر ميكردم كه واقعا اين همه ولخرجي و اصراف براي چيه چرا بايد شروع يك زندگي رو اينقدر با تجمل و تشريفات قاطي كرد چرا اين همه پول نبايد خرج چيزهاي مفيدتري بشه و چرا اصلا اينهمه پول دست كسانيه كه ارزشش اونو نمي دونن
در آخر به اين نتيجه رسيدم كه اين عروسي پول با پول بود و هيچ احساس انساني در بين نبود همطور كه ديدم عروس و داماد به واقع علاقه اي بهم ندارند و بفكر همديگه نيستن
نمي دونم شايد اينم يجورش باشه !

Sunday, June 02, 2002

اين مراسم خواستگاري هم عجب مراسم بيخود و مسخره ايه الان تازه ميفهممم كه چرا اكثر كساني كه اينطوري ازدواج كردن مخصوصا خانم ها اينقدر نسبت به همسرشون بي احساسند و خيلي هاشون از ترس حرف مردم يا اينكه چون فكر ميكنند بايد اينط.ر باشه به زندگيشون ادامه ميدن
ديروز خونه يكي از دوستان صمييميم مهمون بودن در ضمن قرار بود براي خوار بزرگتر دوستم هم خواستگار بياد من هم كه حس كنجكاويم گل كرده بود با دوستم رفتيم به اتاقي كه مهمانها در ديد ما بودند يعني ما همه چيز رو ميديديم و ميشنيديم ولي كسي ما رو نمي ديد به اين ترتيب ما شاهد كل ماجرا بوديم
ساعت 6 بعد از ظهر زنگ خونه به صدا دراومد همه هول شدن بعد مامان دوستم رفت جلو ودر رو باز كرد خانواده مثلا داماد وارد شدن چشمتون روزه بد نبينه يك داماد زشت و بي دست و پا و بي عرضه اي بود كه نگنگو با خواهرش و مادرش اومده بود در عوض اون مادرش يك زن چاق و خيلي جدي بود كه كلي طلا به خودش آويزون كرده بود و قيافه پادشاها رو به خودش گرفته بود و فكر كرده بود هنر كرده كه پسر دار شده خلاصه اومدن و نشستن تو پذيرايي
مامان و باباي دوستم هم نشستن كنارشون وشروع كردن به حرف زدن بعد خواهر دوستم با چايي اومد تو مادر شوهره طوري نگاه كرد كه انگار مي خواد پارچه بخره
بعد ازاين مرحله قضيه جالبتر شد چون مادر داماد يدفعه روحيه كارآگاهيش گل كرد و ذره بينشو در آورد و شروع كرد به ديدن جزئيات از جنس و قيمت فرش گرفته تا رنگ و قيمت مبلها و پرده ها و بازديد طلا و جوار مادر عروس وخود عروس و خلاصه چيزهايي كه در ظاهر ميشه ديد بعد ذره بينشو گذاشت تو كيفشو بازجويي شروع شد اول از پدر عروس كه چه كاره است و تخمين ميزان حقوقش و بعد مادر عروس و آخر هم خودش بعد از اينكه ميزان مل و اموال عروس مشخص شد نوبت به طرف مقابل رسيد كه كاراگاه بازي در بياره و عين همين سوالات رو از خانواده داماد بپرسه خلاصه بعد اطمينان از ميزان داراييها
كه در طي اون داماد دست و پا چلفي سرشو انداخته بود پايين و فقط وقتي ازش سوال ميپرسيدن با خجالت جواب ميداد و عروس خانم هم كه دل تو دلش نبود كه نكنه يوقت بي شوهر بمونه حالا اين شوهر هركي مي خواد باشه يگ.شه آروم و خانم نشسته بود بالاخره مادر داماد فرمودند دختر و پسر برن تو حال كه جلوي پذيرايي بود كه خدايه نكرده يوقت از جلوي چشمشون دور نشن و اسلام به خطر بيفته بگذريم عروس و داماد آينده رفتن تو حال نشستن و أي بگي نگي با هم حرف زدن البته چه حرفي مگه ميشه زد تو اون موقعيت كه 6 جفت چشم داره بهت نگاه ميكنه و زير نظرت داره تازه اونم با يه آدم غريبه كه هيچ احساسي بهش نداري و قراره نزديكترين آدم بهت بشه
خلاصه 10 دقيقه أي با هم حرف زدن بعد مادر داماد فرمودند كه بسه و برگردين اونهام برگشتن و قرار شد تلفني بهم خبر بدن
اين بود مراسم با شكوه و سنتي خواسگاري كه اميدوارم هيچ وقت مجبور نشم بهش تن بدم چون بنظر من يجور توهينه هم به دختر و هم به پسر البته مخصوصا دختر و در واقع نوعي انتخاب خانواده هاس نه دونفر پس هيچ احساسي اين و سط نمي تونه باشه فقط منطق پدر و مادر ها وحشتناكه