Thursday, November 13, 2003

خيلي وقته كه ننوشتم نمي دونم چرا اينقدر تنبل شدم حس ميكنم زندگيم افتاده ت يه لوپ تكراري و خسته كننده كه توش بجز كار و وقت تلف كردن تو شركت و حروم كردن عمر و جووني چيزي برام نداره
البته فكر نكنيد كه از كار كردن ناراضيم ولي از اينكه تمام زندگي منحصر به اين موضوع شده دلخورم
شايد تقصير خودم باشه بايد در كنار كار وقتي هم براي تفريح و خوش گذروني بگذارم ولي چكنم كه بقيه هم مثل منند و اونها هم حتي بيشتر از من زندگيشونو صرف كار ميكنن
بعضي وقتها از اين گذرون سريع روزها و بي معنايي شون به وحشت مي افتم چند روز ديگه دوباره تولدم و يكسال ديگه بزرگتر ميشم بيست و ششش يا به تعبيري ديگه بيست و هفت باورم نميشه اينقدر زود دارم بزرگ ميشم قبلا فكر ميكردم يه آدم بيست و شش ساله خيلي بزرگه نمي دونم
به هر حال تصميم دارم از اين به بعد از زندگيم بهتر استفاده كنم كار به جاي خود تفريح هم بجاي خود
آهاي بقيه شما هم بشنويد زندگي فقط كار و پول دراوردن نيست يكمي هم وقت براي خودتون و ديگران بگذاريد