فاصله
امشب خيلي خسته ام ، نه از لحاظ جسمي البته
احساس پوچي و بي ارزشي و بدبختي ميكنم ، حس ميكنم هيچ اهميتي ندارم نكنه آدم خسته كننده اي باشم
بهتره امشب اصلا چيزي ننويسم وگرنه نوشته اي ميشه پر از امواج منفي
يكي از دوستان وبلاگ نويس بنام الهام تو نظر آخرين نظر خواهيم شعر قشنگي نوشته كه دوست دارم اينجا بنويسمش :
من چه گويم کاينجا
همه از هم دورند
فاصله عادت ماست
و خدا دورتر است
ما فقط همهمه ها مي شنويم
روي هر شاخه ي ادراک بجاي بلبل لانه کردست غراب
سبزي برگ درخت برده از ذهن که سبزيش ز چيست
هيچکس پي دانستن نيست
که ز چه رود ز بالا سوي پايين جاري است
و زمان چيست
زمين ز چه رو مي چرخد
هيچ کس نيست بگويد که چرا صورت احساس خراشيده شده
امروز در ضمن يه جمله پر معني از يه انديشمند ناشناس شنيدم كه خيلي تاثير گذار بود اونهم اينكه كه : هرگز به اين نينديشيد كه طرف دوست شما را دوست دارد ، بدانيد كسي كه دوست ميدارد سعادتمند است ، پس عشق بورزيد تا هميشه سعادتند باشيد