Thursday, May 15, 2003

آخرین اخبار از تدارکات جنگ برای گرفتن حقوق
امروز جمعه است و مثلا تعطیله
خیلی جالبه از اول هفته من هر روز رو به امید رسیدن تعطیلات آخر هفته سر میکنم ولی وقتی که پنجشنبه و جمعه می رسه تو خونه احساس خفگی بهم دست مید و چشم انتظار شنبه می شم
فکر کنم جدی جدی قاطی کردم و مخ یا مخچه ام تاب اساسی برداشته
یه خبر جدید از امروز من فمینیسم فمینیسم هستم و خنجرم و تیز کردم و تفنگم پر و آماده جانفشانی در را آزادی زنان و گرفتن حقوقمون از دست مردان غاصب و اشغالگرم در ضمن نقش خبرنگار رو هم در این جنگ تن به تن بر عهده دارم باشید و ببینید
در حال حاظر در موقعیت آ. ط . قرار داریم ( همون آرامش قبل از طوفان خودمون ) بنظر میاد که دو طرف مشغول تدارکات نظامی و جمع آوری نیرو و تبیین استراتژی شون هستن طبق آخرین گزارشات نیروهای خودی یا همون جبهه دختران مبازر و زنان خط نجات طی بیانیه ای از همه همجنسان و همفکران عزیر خواستند که به نکات زیر توجه لازم رو داشته باشند :
از ابراز هرگونه احساسات عاشقانه به دشمنان ظالم مگر در موارد خاص جدا خودداری کنند
از دادن روی زیادی و تحویل گرفتن بی خودی پرهیز کنند
اینقدر هم این دشمنان رو لوس نکنند و الکی بادشون نکنند
به این تذکرات فعلا توجه کنند تا اطلاعیه های بعدی

پ.ن. مبارزه ما بر علیه کلیه مردان زورگو و مستبد که حقوقمون رو لگد مال میکنند لدا شایان ذکر است که مردان مهربان و با فکر و متعهد و زحمتکش که دارای افکار روشن و منطقی هستند به هیچ وجه دشمن ما محسوب نمیشن که هیچ دوست و متحد نزدیک ما نیز هستند

Wednesday, May 14, 2003

شیرین و داستان نویسی
چند روز پیش بدلیل حال و هوای خاصی که داشتم متن کوتاهی نوشتم که با استقبال کم نظیر دوستان و اطرافیانم مواجه شد
شدت این تعریف و تمجیدها و تشویقات دوستان به حدی بود که باعث شد که امر به من مشتبه بشه و فوری جو بگیردم
برای همین هم از فردای اونروز نوشتن یه داستان کوتاه رو شروع کردم , داستانی تخیلی و یجورایی احساسی در مورد موضوعی کاملا عادی و روزمره که فکر نمی کنم تا بحال کسی داستانی در موردش به این شکل که من می نویسم نوشته باشه اگر هم نوشته باشه لااقل من نخوندم
تا امروز مقدار زیادی از داستان رو جلو رفتم و خودم تا اینجای کار از نوشته هام راضیم هر وقت داستانم کامل شد بیشتر براتون در موردش توضیح میدم

پ.ن. دوست عزیزم سپیدار تو وبلاگ جمعه به جمعه مطلب کوتاه اما جالبی نوشته در مورد اثرات مثبت عشق تحت عنوان " عشق ورزيدن و محبت کردن به خود و ديگران و نقش آن در سلامت دستگاه ايمنی بدن " که خوندن اونرو به همه مخصوصا اونهایی که از عشق هراسانند و بزور خودشون رو در دخمه تاریک و سیاه تنهایی حبس میکنن و همه درها رو بر روی خودشون میبندند توصیه میکنم


باز هم بحث شیرین زنان
من همیشه فکر میکردم که ایران یک کشور مرد سالاره و تمام حقوق و قوانینش هم همینطور و کاری هم نمیشه کرد
ولی دیروز تو شرکت اتفاقی افتاد که یکمی بگی نگی این فکرم عوض شد
اون اتفاق هم جر و بحث و بگو مگوی زشتی بود که بین یکی از خانمهای واحد با سرپرت مردش اتفاق افتاد
قضیه از این قرار بود که خانمه برای انجام مصاحبه و به عنوان ماموریت کاری از طرف شرکت ما طی نامه ای به شرکت دیگه ای معرفی شده بود ولی متاسفانه سرپرستش توی نامه از عنوان مهندس صرفنظر کرده بود و به سرکار خانم ......... بسنده , در حالیکه در موارد مشابه که آقایون برای اینچنین ماموریتهایی فرستاده میشن امکان نداره که عنوان کاملشون ولو اینکه واقعا مهندس هم نباشند فراموش بشه , این خانم هم که سابقه طولانی کاری داره و تو کارش هم خیلی وارد و استاده از این موضوع ناراحت شد و خیلی آروم و منطقی قضیه رو با آقای سرپرست مطرح کرد ولی از اونجایی که اون شخص از تربیت و شعور کافی برخوردار نبود , حرف ایشون رو قبول نکرد و خیلی تند و زننده برخورد کرد , خانمه هم از حرفش کوتاه نیومد بازهم با کمال ادب و احترام از سرپرسته خواست که صداش رو بلند نکنه و آروم باشه ولی اون عین لاتهای چاله میدون هوار میکشید و دری وری میگفت
منظره فوق العاده زشتی بود اونهم تو یه شرکت به این باکلاسی , جدا از خانمها که همگی ناراحت شدند آقایون هم که شوکه شده بودند سعی کردن یجوری بیان وسط و قضیه رو در واقع ماست مالی کنن
جالب اینجاست که این آقای سرپرست که همیشه هم شکر خدا از فرهنگ پایین ایرانی ها نق نق میزنه و هوای رفتن اونور آب توسرشه و منتظردرست شدن مهاجرت کاناداشه ( که امیدوارم هرچه زودتر درست بشه و بره اونجا و از زن سالاری اونجا حالش حسابی جا بیاد و ما هم از دستش راحت بشیم ) بعد از این جریان خودش با کلی سر و صدا و به حالت قهر شرکت رو ترک کرد
بعد از رفتنش تا چند دقیقه سکوت مطلق شد , اکثر آقایون از شدت ناراحتی و شرمندگی سرشون رو انداخته بودن پایین و چند تا شون هم که پست بالاتری داشتن سعی میکردن که با حرفهاشون خانمهای برافروخته رو آروم کنن
اینقدر جو متشنج و بهم ریخته شد که آقای مدیر واحد مجبور شد یه جلسه اضطراری بگذاره و طی اون از همه خانمها عذر خواهی کنه و قول بده که با اون شخص برخورد لازم رو انجام بده
درسته که اونروز به ما توهین شد ولی خوب باعث شد که بفهمیم که چقدر نسبت به قبل فرهنگ جامعه مون بالا رفته شاید از این حرف خندتون بگیره و بگید برخورد اون آقا خودش نشون دهنده فرهنگ پایینه و منهم ضعف فرهنگی اون فرد رو قبول دارم ولی از طرف دیگه حرفها اون آقا مورد تایید هیچ مرد دیگه ای قرار نگرفت که هیچ باعث اعتراض و مخالفت اونها هم شد و این نشون میده که تساوی حقوق زن و مرد کم کم داره تو ایران جا می افته , فقط احتیاج به سعی و تالاش بیشتر خانمها داره

Tuesday, May 13, 2003

گاهی به باران حسادت میکنم
که بی پروا
با آغوش گونه هایت
عشق بازی می کند

Monday, May 12, 2003

اعترافات یک شیرین گستاخ
باید اعتراف کنم که من شیرین خیلی خیلی گستاخی شدم از یک طرف بجای شرکت در بحثهای عموما خاله زنکانه خانمها در مورد مسائل داغ و مد روزی چون غرغر و غیبت و تهمت بعدشم اندکی حسادت , سپس به مقدار کافی حسرت در آخر هم تا دلتون بخواد پز دوست پسر از کمالات و محبت
( آقا این آخریش دیگه واقعا نوبره همه بنوبت میشینن و از شعور و عشق و محبت بی مثال دوست پسراشون داستانهایی تعریف میکنن که یکی از یکی خارق العاده تره
در ضمن قابل توجه کلیه علاقمندان به تازگی پز جدیدی به بازار اومده که حرف نداره , خارجی خارجیه از تکنولوژی پیشرفته روز هم درش استفاده شده , اونهم اینه چی تا حالا برای جهیزیم خریدم و چند و مارکش چیه
این پز جدید ضمانت نامه مدت دار هم جهت داغ کردن مجالس خاله زنکی دارا می باشد , باور ندارید امتحان کنید)
بگذریم داشتم اعتراف میکردم که من نمی دونم چرا اصلا حال و حوصله این حرفها رو ندارم و در چنین موقعیتهایی جمع گرم و صمیمی بانوان رو رها کرده و با گستاخی هرچه تمامتر می رم با آقایون همکارها در مورد مسائل اجتماعی و سیاسی و کاری وارد بحث و تبادل نظر میشم , همه خانمها از این کار من شگفت زده میشن ولی خداییش این کجا و آن کجا , بعد از نیم ساعتی که جلسات تموم میشه , گروه خانمها چیزی بدست نیاوردن بجز یه اعصاب داغون از اینکه چرا فلانی اینو داره من ندارم یا چرا دوست پسر فلانی این کارو میکنه و مال من نمی کنه و .... ولی من کلی چیز بدرد بخور یاد میگرم و معلوماتم بالاتر میره , حالا میفهمم که چرا مردها اینقدر پیشرفت میکنن ولی زنها همش در حال درجا زدنن
پ.ن. امروز تو کلاس ایزو استاده حرف قشنگی زد اونهم این بود که وقتی نمی دونی به کجا میخوای بره , چگونه انتظار داری که بجایی برسی

Sunday, May 11, 2003

حسرت
وقتی که در عصر یک روز بارانی پیکر بیجانت را بخاک میسپردند
وقتی که خاک بِِی پروا چشمانت را که هیچوقت نخواست زیباییها را ببیند میپوشاند و لبهای زیبایت که هیچگاه برای گفتن کلمه ای عاشقانه گشوده نشد , زیر توده های خاک از نظرها پنهان میشد



وقتی که دستهای همیشه سردت که هرگز به مهر کسی را نوازش نکرد , هماغوش خاک شد
آن روز که قلب نامهربانت دیگر نتپید
من به تماشایت ایستاده بودم
و با دیدگانی اشکبار ساده لوحانه می اندیشیدم که تو چرا فقط ذره ای مهربانتر نبودی