Friday, March 08, 2002

ديروز روز پركاري بود طبق معمول هر جمعه يكسري به كوهستانهاي شمال تهران زدم تا هم هوايي تازه كرده باشم و هم ورزشي كرده باشم
ديروز توچال مثل هر جمعه خيلي شلوغ بود با اين تفاوت كه اين هفته تعداد زياده ماشين نيروي انتظامي هم بودند دليلشو نمي دونم ولي به كسي كاري نداشتند فقط اونجا به تعداد زيادي بودند
در ضمن يك اتفاق بد هم در كوه افتاده بود و اون اين بود كه يه پسر جوون اهين پايين رفتن از يك سر پاييني تند كه جزو قسمتهاي تعيين شده براي عبور هم نبود به پايين پرتاب شده بود البته شاهدان عيني مي گفتند كه صدمه زيادي نديده ولي خوب يك آمبولانس اونجا بود و تعداد زيادي از كوهنوردان مشغول بالا آوردن اون بودند
خوب ديگه از اين اتفاقاتم گاهي مي افته

نمي دونم ديروز چه اشكالي پيش اومده بود كه هر كاري كردم نتونسم وبلاگم و بنويسم ولي مثل اينكه الان مشكل برطرف شده

Monday, March 04, 2002

ديشب كتاب ديوار فروغ فرخزادو تمام كردم واقعا خوندنش لذتبخش بود حالا ممي خواهم يك كتاب ديگشو بخونم
البته اگه بهم نخندين الان دارم جلد آخر كتاب هري پاتر و مي خونم شايد بنظر بعضي ها اين كتاب بچه گانه بنظر برسه و براي من كه يه دختر 24 ساله هستم خيلي خوندنش مسخره باشه ولي من كه واقعا از اين كتاب خوشم مياد خيلي جالبه

Sunday, March 03, 2002

هفته گذشته هفته پر كاري براي من بود الان كه دارم فكر ميكنم ميبينم كه ديگه كاري نمونده كه ما تو اون هفته انجام نداده باشيم از ورزش و كوه گرفته تا جلسات فكري و مهماني خانوادگي و ديدار از يك مسافر و خلاصه خيلي كارهاي جالب ديگه
فعلا كه تصميم گرفتيم هر هفته برا ورزش به كوهاي تهران سري بزنيم تا ببينيم ميشه يا نه

خواستم شعري براي مقدمه وبلاگم بنويسم هر چي فكر كردم شعري با معني تر از اين شعر مولانا پيدا نكردم
چون اينروزها واقعا پيدا كردن انسان واقعي خيلي مشكل شده شايد بگين كه من زيادي حساسم يا همه چيز رو منفي مي بينم ولي من به چشم خودم چيزهايي رو از آدمها ديدم كه شايد بعضي از شما تا آخر عمر هم نبينيد حالا سر فرصت همه انها رو توضيح مي دم فكر كنم براي دفعه اول زيادي پر حرفي كردم تا بعد

گفتي به ناز كه بيش مرنجان مرا برو
آن گفتنت كه بيش مرنجانم آرزوست
آن دفع گفتنت كه برو شه به خانه نيست
آن ناز و باز تندي دربانم آرزوست
زين خلق پر گلايه گريان شدم ملول
شير خدا و رستم دستانم آرزوست
يك دست جام باده و يك دست زلف يار
رقصي چنين ميانه ميدانم آرزوست
بي چشم و چراغ همي گشت گرد شهر
كز ديد و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند يافت مي نشود جسته ايم ما
گفت آنرا كه يافت مي نشود آنم آرزوست
گفت آنرا كه يافت مي نشود آنم آرزوست