Saturday, June 21, 2003

امروز از بس کار کردم چشمام داره قیلی ویلی میره
طاقت اینکه حتی یک لحظه دیگه پشت کامپیوتر بشینم رو ندارم
از بس که از صبح الا طلوع تا بوق سگ زل میزنم به این قوطی جادویی

Friday, June 20, 2003

!!!..........بدون شرح
چند روز پیش با موضوعی مواجه شدم که ضمن اینکه باعث حیرت و تعجب زیادم شد به همون اندازه هم باعث تاسفم
موضوعی که باعث شد روی نظرات قبلیم در مورد عشق و ازدواج و ازدواجهای صوری و مصلحتی پابرجاتر بشم و یجورایی درستی نظراتم ثابت بشه
اصل ماجرا از این قراره:
من همکاری دارم که دختربسیار عفیف و محجوب و به اصطلاح آفتاب و مهتاب ندیده ای بود , دختری که روابط اجتماعی بسیار محدودی داشت , تا اینکه چند ماه قبل مرد تقربا جا افتاده ای که از نظر موقعیت مالی و کاری در وضعیت خوبی قرار داشت ازش خواستگاری کرد و دوست من هم در جا پذیرفت بدون اینکه حتی دورنمایی از زندگی زناشویی تو ذهنش باشه
الان سه ماه از ازدواجشون میگذره ازدواجی که بدون هیچ عشق و علاقه ای و فقط بدلیل موقعیت جویی انجام شد و من الان بخوبی میتونم رگه های بی قیدی و بی علاقه گی و سردی رو تو رفتارها و گفتارهای دوستم در قبال شوهرش احساس کنم نقطه عطف این رفتارهای و گفتارها چند روز پیش بود که قرار بود کلاسی برگزار بشه و همین دوستم با چند تا دیگه از بچه های واحد به اضافه یکسری از بچه های واحد مهندسی درش شرکت کنند از قرار معلوم چند تا از پسرهای خوش تیپ و قیافه واحد مهندسی هم تو اون کلاس شرکت داشتند , یه مدتی که از شروع کلاسشون گذشت دوستم با نارحتی و عصبانیت از کلاسشون اومد بیرون , وقتی دلیل ناراحتیش رو ازش پرسیدم با کمال تعجب گفت از بدبختی خودم ناراحتم که چرا چشم و گوش بسته ازدواج کردم با مردی که بهش علاقه ای ندارم الان که این پسرها رو میبینم حتی یک لحظه هم نمی تونم شوهرم رو تحمل کنم سر کلاس حلقه مواز دست چپم درآورده بودم و کرده بودم دست راستم که از بدشانسی یکی از همکارهای شوهرم از راه رسید و صاف نشست کنارم و منهم از ترس اینکه یوقت چوقلی نکنه حلقه اسارتم رو دوباره دستم کردم و.............
از شنیدن ان حرفها تقریبا خشکم زد , نمی دونستم چی باید جوابش رو بدم از طرفی بهش حق میدادم که پسرهای خوش تیپ و جوون رو به شوهر غیر جذابش ترجیح بده و از طرف دیگه دلم به حال اون مرد بیچاره میسوخت که به خیال خودش با یه دختر ساده و نجیب ازدواج کرده که دست از پا خطا نمی کنه و ازش بزور انتظار محبت و وفاداری داره
اون موقع فقط تونستم دوستم رو نصیحت کنم و خوبیهای شوهرش رو بهش گوشزد کنم ولی الان فکر میکنم میبینم یه همچین زندگیهایی چقدر سست و شکننده است , شاید مردها در هر شرایطی بتونن یه دختر زیبا و کم سن و سال رو صاحب بشن ولی بطور قطع نمی تونن بزور بر فکر و احساس روح اون تسلط پیدا کنن و با سلاح ثروت و قدرت به خوشبختی برسند
زندگی مشترک بی عشق و علاقه مثال جهنمیه که هم مرد و هم زن توش میسوزن , جهنمی که بجای اینکه موجبات آرامش آدم رو فراهم کنه زندگی اونو نابود میکنه , هیچ چیز بدتر از یه همچین جهنمی نمی تونه باشه و متاسفانه تو کشور ما بدلیل تفکرات غلطی که وجود داره از این جهنمها چقدر زیاد وجود داشته و داره و باز هم خواهد داشت

Thursday, June 19, 2003

خودمونیم ها این تعطیلات آخر هفته بعد از یک هفته شلوغ و پر کار عجب میچسبه
خدا این آخر هفته ها رو از ما نگیره
راستی بلاگر کم کم داره همه کاربراش رو میبره روی سیستم جدیدش من هم به جمع کاربران سیستم جدید بلاگر پیوستم اولش هم کلی گیج و سردرگم شدم و راستشو بخواهید ترسیدم چون فونتهام همه خرچنگ قورباغه شده بود ولی خوب از اونجایی که خونسردیمو به ندرت از دست میدم طی عمیلاتی محیر العقوی تونستم راز فارسی نوشتن تو سیستم جدید رو کشف کنم که اونهم چیزی جز انتخاب یونیکد در ستیگ نبود
اگه شما هم جدید شدیدی یوقت نترسید