Thursday, November 07, 2002

بمناسبت جشن تولد یکسالگی وبلاگهای فارسی
خوب چهاردهم آبان یعنی دو روز پیش به میمنت و مبارکی اولین سالگرد تولد وبلاگهای فارسی و جشن گرفتیم
و شمع رو کیکشون رو فوت کردیم , کلی وبلاگ نویسیم برا خودمون الکی که نیست
حدودا یکسال پیش بوسیله یکی از اقوام نزدیک که خودش یکی از اولین وبلاگ نویسهای فارسیه با پدیده ای بنام وبلاگ آشنا شدم بعد از مدتی تصمیم گرفتم من هم یه وبلاگ برای خودم داشته باشم به این ترتیب بود که وبلاگ شیرین پا به عرصه وجود نهاد
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
البته وبلاگ من هنوز چند روزی مونده که یکساله بشه ولی خوب دیگه یجورایی بزرگ شده و از آب و گل در اومده هنوز نمیتونه خوب راه بره هی زمین میخوره ولی خوب چهار دست و پا تا دلتون بخواد اینطرف اونطرف میدوه و شیطونی میکنه نمی دونم بزرگ بشه چی میشه
شاید خیلی احمقانه باشه ولی حسی که من به وبلاگم دارم یجورایی مثل حسی که یه مادر به بچش داره
البته بازم نمی دونم که یه مادر چه حسی میتونه نسبت بچش داشته باشه ولی هر وقت که بهش فکر میکنم درجه احساسات خونم یهویی میپره بالا و قلبم فشرده میشه و حس میکنم که این موجود ( شایدم موجودات ) کوچولو که هنوز بوجود نیومده رو چقدر دوست دارم وای بحال وقتی که واقعا وجودش رو احساس کنم
بگذریم داشتم از وبلاگم میگفتم وبلاگی که کلمه به کلمه اش برام خاطره ست وبلاگی که بعضی نوشته هاش خنده داره , بعضیهاش غمگینه , بعضیهاش مزخرفه , بعضیهاشم ای بدک نیست به هر حال هرچی که هست همون فکر و احساسمه که تو اون لحظه ثبت شده شاید برای بقیه مسخره باشه ولی برای خودم عزیزه خیلی عزیز
خیلی خوب دیگه رومانتیک بازی و تعریف و تمجید کافیه فقط یک جمله بگم وبلاگ شیرین شیرین شیرینم خیلی دوست دارم تولدت مبارک

Monday, November 04, 2002

یه روز نحس نحس نحس برای شیرین
دیشب خیلی بد خوابیدم , تا صبح شش بار از خواب پریدم , ساعت شش صبح هم با صدای گوشنواز زنگ ساعت که خدا هیچ وقت شنیدنش رو نصیب گرگ بیابون هم نکنه از خواب بیدار شدم البته از دنده چپ چپ چپ
بعد از دو ساعت منتظر تاکسی ایستادن بالاخره سوار یه تاکسی شدم ولی از نحسی روز سیزده راننده تاکسی سیگارش رو روشن کرد و دود غلیظ و نا خوشایند سیگارش به اعماق ریه های من نفوذ کرد و بعد از یکسری فعل و انفعالات متا فیزیکی - شیمیایی باعث تلخی شدید اوقات بنده شد , بالاخره بعد از کلی ترافیک خوردن با ده دقیقه تاخیر رسیدم شرکت ولی بمحض رسیدن به شرکت دیدم که هنوز خط خصوصی تلفن و کامپیوترم حاضر نیست با اینکه رییسم قول داده بود امروز حتما حاضر میشه پس دوباره کلی عصبانی شدم و فشار خونم بالا رفت و ابروهام بهم گره کور خورد , به رییسم هم تا آخر وقت اصلا محل نگذاشتم تا حالش جا بیاد و قول الکی نده
آخر ساعت اداری بود که اومدم فکر چاره ای برای این بد خلقیم کنم که از نحسی سیزده بازم حالم گرفته شد
حالا شما بگین واقعا این روز حماسه , روز سیزدهم آبان ماه روز نحسی نبود

Sunday, November 03, 2002

عشق یا .....
اینروزها مسئله ای که خیلی تو وبلاگهایی که نویسندشون پسره میبینم سیل توهینها و اتهاماتیه که نثار دخترها میکنن
دستشون هم درد نکنه راضی به زحمتشون نیستیم
جالب اینجاست که همه این آقایون محترم هم دلیل بدبینی و بقول خودشون نفرت از دخترها رو !!!!! شکست عشقی میدونن
تو این وبلاگها پر از داستانهای دری وری و علمی تخیلی و راز بقایی تا دلتون هم بخواد ورژنهای مختلف تراژدی اون هم از نوع هندوستانیش قابل مشاهدس میگم بد هم نیست اگه یکی این داستاهای جانگداز و جذاب رو بفرسته برای این فیلم سازهای کشور همسایه (حالا همسایم نشد یکم اونورتر) هند تا از روش فیلم بسازن آخه میگن تازگیها بگی نگی فیلم هندی هام مثل سابق نیست
بگذریم پایه اصلی همه این شاهکارهای ادبی معاصر هم بیوفایی دخترها و موقعیت طلبیشون عنوان شده
یکروز از سر بیکاری یکی از این داستانها رو خوندم واقعا خنده دار بود پسر هفده , هجده ساله از عشقش به دختری نوشته بود که کنار خیابون سوارش کرده , تازه کلی هم شاکی بود که چرا خانم ازعشقش سو استفاده کرده و تا تونسته چاپیدتش بعد هم اون رو با یه پسر پولدار تر که اتفاقا دوست این پسر معصوم هم بوده عوض کرده در آخر انشاء هم نوشته پس نتیجه میگیریم که همه دخترها موجودات پست و بدی هستند و .....
آخه یکی نیست به این تیپ پسرها بگه دختری که گوشه خیابون می ایسته که تو سوارش کنی از همون اول معلومه که چی کارس , انتظار عشق و وفاداری داشتن از اون واقعا انتظار احمقانه ایه , این دختر کنار خیابون می ایسته که از این راه پولی در بیاره خوب این هم معلومه که میره دنبال سوؤه ای که براش بیشتر منفعت مادی داشته باشه عشق رو هیچ وقت نمیشه از کنار خیابون پیدا کرد
نمی دونم این آدمهایی که هیچ چی نمی دونن و اتفاقا هم خودشون رو علامه دهر میدونن چطور بخودشون اجازه میدن به همین راحتی با اسناد به یه همچین دلایل پوچی به بقیه توهین کنن
قصدم از نوشتن این مطلب توجیه عمل این دخترها نیست بلکه میخوام بگم که تفکر همه یا هیچ یا به زبان ساده تر سفید یا سیاه تفکر اشتباهیه نباید همه رو باید تیر زد و خشک و تر رو با هم سوزوند
حالا دیگه خود دانید