Saturday, August 10, 2002

عرف ، سنت ، عادت ، حماقت ، جهالت نمي دونم
نمي دونم تا حالا شده براي كسي كه خيلي بهتون نزديكه و خيلي دوستش دارين اتفاق بدي در حال وقوع باشه و شما نتونين هيچ كاري كنين
براي من كه تا حلا چندين بار اين اتفاق افتاده يكيش زماني كه برادرم بشدت بيمار بود و هيچ كاري از دست من بر نمي اومد جز اينكه منتظر باشم و ببينم چي پيش مياد
يكيش وقتي بود كه دختر دايي كوجيكم به پيشنهاد ازدواج پسري بله گفت كه از يه طبقه فرهنگي كاملا متفاوت با طبقه فرهنگي خودشه پسري از يه طبقه قشري و ستني و سطح پايين
ديروز براي اولين بار تو زندگيم تو يه مراسم احمقانه بنام بله برون شركت كردم ، اگر تا حالا هم يك ذره ديد خوب به ازدواج بي عشق برام باقي مونده بود با ديدن اين مراسم همون يك ذره هم از بين رفت و جاي خودش و به خشم و نفرت داد
نمي دونم چطور ممكنه در عرض يك هفته و با دو سه بار ديدن و صحبت كردن دو نفر بتونن با هم توافق كنن كه يك عمر كنار هم زندگي كنن بدون اينكه هيچ عشق و علاقه اي در كار باشه ميگن عشق و علاقه بعدا بوجود مياد ولي بنظر من چيزي كه بعدا بوجود مياد يا عادته يا اجبار براي با هم بودن نه عشق
نمي دونم چرا بزرگتر ها بايد دور هم جمع بشن و در مورد قيمت دختر با هم چك و چونه بزنن اينگار دارن جنسي رو معامله ميكنن ، تازه بعدشم بگن كي مهر و داده و كي گرفته اين ديگه واقعا احمقانه است سر چيز بي خود حرف زدن
نمي دونم چرا بايد دختر در همچين موقعيتي محجوب و سر بزير باشه و اگر غير از اين باشه و بخواد اظهار نظر كنه از طرف همه سر جاش نشونده ميشه مگر نه اين كه اين دو نفر بايد با هم زندگي كنن و مگه نه اينكه اگر بفرض مهري هم بخواد رد و بدل بشه بايد پسر اونو بپردازه پس اين همه بزرگتر و سياه لشگر چيكارن اصلا به اونا چه مربوطه اگه توافقي هم هست بايد بين خود دختر و پسر باشه بگذريم
نمي دونم فلسفه وجودي اينهمه مراسم بي خود و خسته كننده چيه و باعث چه تغيير شگرفي تو زندگي ميشه
اصلا نمي دونم دليل ازدواج چيه
اصلا من امروز هيچ چيزي نميدونم هيچ چيز
وقتي دختر بچه كوچيكي بودم كوچيكتر از همه بچه هاي فاميل تو بازيهاي كودكانمون روزي نبود كه يه عروسي نداشته باشيم با همه مراسمش كه به ذهن بچگانمون ميرسيد بازم يادم مياد كه تقريبا هميشه من نقش عروس رو بازي ميكردم و يادمه با همون بچگيم اجازه نمي دادم هر كسي داماد بشه واگر كسي خلاف ميلم براي اين نقش انتخاب ميشد با كلي گريه و زاري و جيغ و فرياد پا به زمين كوبيدم بقيه رو مجبور ميكردم به خواسته هام عمل كنن ويا اينكه قسمتهاي طولاني و خسته كننده مراسم مثلا خاستگاري رو حذف كنن وفقط به يك مراسم عقد(اونم بشدت كوتاه چون در غير اين صورت حوصلم سر ميرفت و بازي رو بهم ميزدم ) و عروسي كه با موسيقي و رقص همراه بود بسنده كنن تقريبا هميشه هم سايرين تسليم نظر من ميشدن بازي به خوبي و خوشي ادامه پيدا ميكرد آخرش هم همه راضي راضي بودن
وقتي ديروز اين مراسم رو ديدن بي اختيار ياد بازيهاي كودكانمون افتادم دلم ميخواست بازم مثل اون موقعها جيغ و فرياد راه بندازم و پامو بكوبم به زمين و بقيه رو مجبور كنم از اين مراسم بي خود بي منطق طولاني و خسته كننده صرف نظر كنن و اين داماد نامناسب رو هم عوض كنن ، ولي ديروز روز من نبود يعني من تو نقش عروس نبودم پس حق نداشتم كاري بكنم جز اينكه منتظر بمونم تا ببينم چي پيش مياد
اما از ته دل آرزو ميكنم تو زندگي واقعي و دنياي بزرگترها بالاخره يكروز شروع زندگي مشترك و ازدواج بتونه به سادگي و زيبايي همون خاطره كودكانه من باشه بدون هيچ مراسم اضافي و تصميمگيري در مورد همه چيز بر عهده دو طرف باشه نه اشخاص ديگه و مهمتر از همه اينكه يكروز بياد كه هيچ زندگيي بدون عشق علاقه دو طرفه شروع نشه

Wednesday, August 07, 2002

يك كلمه هم از مادر عروس بشنويد
بعد از اين نظرسنجي كزايي خيلي ها از نظر خودم در مورد اون دو تا سوال پرسيدن حالا مي خوام نظر شخصيمو در اين مورد به عنوان يه دختر 24 ساله ايراني بگم :
بنظر من وقتي دو نفر واقعا بهم علاقمندن عاقلانه ترين راه براي تحكيم عشق و سلامت رواني طرفين برقراري رابطه جنسيه اما خوب اين رابطه خودش ميتونه به سطوح مختلفي تقسيم بشه تعيين حد و حدود اين رابطه هم بر عهده هر دو طرفه
من خودم به شخصه مثل خيليهاي ديگه نهايت و اوج اين روابط رو ميخوام جسارت و شايد بنظر بعضيها حماقتش رو هم دارم چون فكر ميكنم يك شب رابطه با عشق به صد سال رابطه خشك و اجباري و عادتي مي ارزه
هرچي بيشتر هم فكر ميكنم بيشتر به لزوم اين كار پي ميبرمم
وقتي دخترهاي كم سن و سالي رو ميبينم كه از ترس بي شوهر موندن يا براي فرار از سختگيريهاي خانواده با اولين نفري كه جلوشون سبز ميشه با دادن كلي امتياز به طرف از قبيل ترك تحصيل يا رها كردن شغل و يا حتي انتخاب يك نوع پوشش بغير از اونچه كه دوست دارن به اجبار طرف و خيلي چيزهاي ديگه ازدواج ميكنن
يا وقتي كه دخترهايي رو ميبينم كه سن و سالشون بالا رفته و مجردن واز غصه دچار افسردگي و بيماري روحي شدن و براي فرار از حرفهاي آدمهايي كه از نوك بينشون جلوتر رو نمي تونن ببينن و بهشون برچسب پيردختر ميزنن خودشونو تو انزوا قرار ميدن يا اينكه هر روز روزشونو به اين اميد شب ميكنن كه شايد يكي پيدا بشه تا باهاشون ازدواج كنه
اصلا وقتي به طرز فكر و فرهنگ عموم جامعه به زن نگاه ميكنم كه تنها راه خوشبختيشو رو در ازدواج ميبينن و تنها رسالت انسانيشو مادر بودن
وقتي نگاههاي ترحم آميز و يا برعكس پيروزمندانه به دختري كه خواهر كوچكتر و يا يكي از اقوام كوچكترش قبل از اون ازدواج كرده رو ميبينم حالم بهم ميخوره
دلم مي خواد با تمام وجودم فرياد بزنم ناگفتنيها رو كه بس كنيد دست از اين سنتهاي احمقانه و قفل و بستهاي بي منطق برداريد بگذاريد ما هم اونطور كه دوست داريم زندگي كنيم و آزاد باشيم دوست دارم به همه بگم كه اگه فكر ميكنيد من هم تو يكي از دو طبقه از دخترها قرار مميگيرم كاملا اشتباه ميكنيد چون من جسورتر و بي پرواتر از اونيم كه بگذارم ديگران برام تصميم بگيرن حالا حتي اگه تو اين راه مجبور بشم با شكستها و ناكاميهايي هم روبرو بشم

Tuesday, August 06, 2002

نتيجه نظر سنجي
روزي كه تصميم گرفتم در مورد لزوم برقراري رابطه جنسي بين دو نفر كه بهم علاقمندند پيش از ازدواج ، نظر سنجي كنم فكر نمي كردم كه با اين اكثريت قاطع موافقين روبرو بشم.
البته خيلي بيشتر دوست داشتم كه تعداد بيشتري بخصوص دخترها كه كمتر جسارت اظهار نظر در مورد اين موضوعاتو دارن در اين نظر سنجي شركت ميكردند و نظرشونو ميگفتند اونوقت با قاطعيت بيشتري ميشد اعلام نتيجه كرد
ولي خوب طبق آخرين آمار حدود 95 درصد از شركت كنندگان در اين نظرخواهي چه دختر و چه پسر علام موافقتشونو با اين موضوع اعلام كردند جالبتر اينه كه مخالفين هم با اصل لزوم اين روابط مخالف نبودند بلكه كم جنبه بودن جامعه رو بعنوان مشكل اين روابط مطرح كرده بودند كه
البته كاملا هم درسته
درسته كه جامعه ما تا رسيدن به وضع آرماني زمان زيادي لازم داره ولي همين كه اكثريت نسل جديد ما ديدشون نسبت به زن و حقوقش عوض شده خودش كلي پيشرفته من فكر نمي كنم اگه اين سوالات رو 20 سال يا 10 سال حتي 5 سال پيش مطرح ميكردم همين نتيجه رو ميگرفتم مخصوصا در مورد سوال دوم