Friday, March 07, 2003

بهار
با اینکه هنوز چهارده روز به آغاز بهار و سال نو باقی مونده ولی میشه کم کم شور و شوق رو در آدمها دید که با کلی امید و آرزو به استقبال بهار میرن
کم کم خیابونها داره اونطوری که من دوست دارم میشه مخصوص جاهایی که اصالت بیشتری دارن مثل میدون تجریش که من همیشه بخصوص شب عید عاشقشم
دست فروشهای کنار خیابون , ماهیهای قرمز کوچولو که توی تنگهای بلوری بالا پایین میرن , انواع اقسام گلهای نرگس,و بنفشه , شب بو و سنبل و سبزهایی که برای سفره هفت سین سبز شدن دیگه شیرینی و آجیل و سمنو و ..........بهتر از همه شور و شوق آدمها از طبقات و فرهنگهای مختلف , فقیر و غنی , مذهبی و لائیک , سنتیو مدرن که همه و همه دارن برای اومدن عید روز شماری میکنن و هر کدوم بسته به درآمد و توانی که دارن خرید میکنند
یکی از اون چیزهایی که همیشه منو به یاد عید میندازه و انگار عید بدون اون معنی نداره خونه تکونیه , شاید بنظر عجیب بیاد ولی من عاشق خونه تکونی عیدم , عاشق این بی نظمی و بهم ریختگی اجزای خونه از کمدها و کشوها گرفته تا مبل و صندلی و حتی پنجره های لخت بدون پرده حتی میتونم بگم عاشق بوی وایتکس و کف و صابونیم که تو خونه میپیچه , نمی دونم شاید همه اینها بخاطر خاطرات خوبیه که از زمان کودکی در مورد خونه تکونی تو ذهنم مونده
ولی دوستداشتنی تر از همه اینها برای من هرس درختها و زیرو رو کردن خاک و کاشتن گلهای رنگارنگ بنفشه توی باغچه کوچیک حیاط مونه که دیگه آخر حال و هوای عید
خلاصه اینجا خیلی حال و هوای جالبیه با اینکه ماه محرم هست و مراسم عاشورا و تاسوعا در پیشه ولی بازهم مراسم باستانی استقبال از بهار بجای خودش باقیه
درسته که میگن ایران اینطوریه و اونطوریه و هزار تا مشکل داره و همه میخوان به امید واهی رسیدن به سراب آرزوها ازش فرار کنن و بعضیهای که دیگه اونقدر ازش متنفرن که میگن بعد از رفتن حتی پشت سرشون رو هم نگاه نخواهند کرد و دیگه حاظر نیستند یک لحظه اینجا بمونن , ولی من با تمام این حرفها و با تمام این مشکلات بازم عاشق ایرانم , عاشق تک تک شهرها و روستاهاش , عاشق تک تک مراسم و سنتهاش و عاشق تک تک مردمان خوبش

Monday, March 03, 2003

ماجراهای شیرین در هفته ای که گذشت
بالاخره بعد از مدتها بی اینترنتی امروز کارت اینترنت خریدم خودمونیم ها چقدر پول بابت اینترنت دادن زور داره
بگذریم تو این چند روزی که گذشت اتفاق خاصی نیوفتاد جز اینکه یه کنسرت مفتی مختاباد رو از دست دادم و کلی دلم سوخت البته اتفاقات دیگه ای هم افتاد نمونش شمارش معکوش برای گیتاس که تا پایان اسفند وقت داشت که ازدواج کنه هر روز صبح اول وقت شیرین از عدد قبلی یکی کم میکنه ورو کاغذهای رنگی مینویسه و میچسبونه به مانیتور گیتا همه وظیفه دارن تا کاری بکنن هر روز هم باید گزارش کار به گیتا بدن امروز عدد هفده بود من که دیگه بعید میدونم ولی خوب خدا رو چه دیدی
آهان یادم اومد تو هفته پیش یه کشف جالب هم کردم اونهم اینکه چرا دختر و پسرهایی که عاشق همن و با کلی بدبختی ازدواج میکنن خیلیهاشون بعد از مدت کوتاهی جدا میشن
خیلی کشف جالبیه بگم ؟
باشه میگم ولی الان نه یک شب سر فصرت و مفصل