Thursday, September 18, 2003

خوب اين هم از اين

عروسي دوم هم ديشب برگزار شد از حق نگذريم عروسي خيلي گرم و شادي هم بود
اين يكي عروسمون هم خيلي خيلي خوشگل شده بود ( البته دخترهاي ما كه حرف ندارن يكي از يكي خوشگل ترن ، عروس هم ميشن كه ديگه نگو )
خلاصه يكماه شلوغ پلوغي و شر و شور تموم شد و همه رفتن سر خونه زندگي هاشون ولي اقوام و آشنايان اونقدر بد عادت شدن كه الكي الكي منتظرن عروسي هفته آيندن ميگن تا سه نشه بازي نشه
حالا بايد ديد كي از همه زرنگتره و در بدست آوردن مقام سوم گوي سبقت رو از بقيه ميبره
بايد ديد

Sunday, September 14, 2003

دارم از خستگي ميميرم
از بس كه امروز تو شركت با يه فرم بدقلق سر و كله زدم البته خوشبختانه تلاش هام نتيجه داد و فرمه درست شد ولي بجاش مردم
امروز با بچه ها بحث جالبي پيش اومد اونهم اينكه بايد از زمان جوونيمون كمال استفاده بكنيم و نگذاريم خستگي ناشي از كار كسلمون كنه و از گردش و تفريح بازمون بداره وگرنه يكروز مياد كه حسرت اين روزها و مي خوريم
يه اتفاق جديد امروز خبردار شدم كه پدر و مادر يكي از دوستان قديميم با داشتن سه تا دختر بعد از 27 سال زندگي مشترك از هم جدا شدن
حالا ضربه روحي كه به بجچه ها مي خوره و لطمه اي كه زندگيشون ميبينه يه طرف دلم براي اون مادر بيچاره ميسوزه كه يك عمر جونيش رو هدر داده و حالا بدون هيچ پشتوانه مالي و روحي بايد زندگيش رو بگذرونه
واقعا چقدر در حق زنها ظلم ميشه چقدر