Friday, October 18, 2002

اندر حکایت تهیه بلیط برای کنسرت گروه آریان
امروز صحنه هایی دیدم که باعث شد ساعتهای متمادی الکی بخندم اصل ماجرا این بود بنا بر تصمیمات اخذ شده در کمیته برنامه ریزی امور سرگمی و تفریحات جوانان فامیل جهت یک شب خوشگذرانی و تفریح سالم قرار بر این شد که اعضای کمیته یاد شده یا همون بر و بچه های فامیل به همراه متعلقات (دوستان و سایر وابستگان) در کنسرت گروه آریان شرکت کنند
از اونجایی که هممون هم بسیار بسیار خونسرد و بی خیال تشریف داریم این تصمیم رو در روزهای آخر گرفتیم و هیچ هم هواسمون به معضل بزرگ و خانمان سوز تهیه بلیط نبود امروز جمعه بیست و پنجم مهرماه هزارو سیصد و هشتاد و یک برابر با هجدهم اکتبر دوهزار و دو میلادی ساعت نه صبح بنده یعنی شیرین خانم به همراه اخوی بزرگوار و دایی زاده های گرامی جهت تهیه بلیط به یکی از مراکز فروش بلیط جنب سینما فرهنگ شرف یاب شدیم در بدو ورود هم با خیل عظیم جوانان برومند هموطن روبرو شدیم که برای امر مشابهی اونجا جمع شده بودند و صفی به درازای یکی دو کیلو متر هم تشکیل داده بودند که تا ته کوچه مجاور هم میرفت و همچنان بر طولش افزوده میشد خیلی جالب بود همجور آدم اونجا میشد دید از دختر های ... نقطه با آرایشهای و تیپهای کاملا تابلو تا پیرزن پنجاه شصت ساله با عینک ته استکانی جالبتر اینکه یه کارگر افغانی هم تو صف دیده میشد با دیدن فرد یاد شده بعد اتمام مراسم خنده که توسط حاضرین انجام شد یکدفعه حس خبرنگاری شیرین هم گل کرد و رفت جلو تا از این کارگر زحمت کش کشور دوست و همسایه افغانستان انگیزه شرکت در این صف طویل رو بپرسه
کارگر بعد از کلی من من کردن اعتراف کرد که نمی دونه صفه چیه فقط چون دیده همه مردم ایستادن اون هم قاطی بقیه وایستاده تفلک بیچاره فکر کرده حتما قراره یه چیزی مفتی بهش بدن نمی دونسته که وقتی به سر صف برسه باید پنج هزار و پانصد تومن هم پیاده بشه , از اونجایی که وظیفه ما خبرنگاران تنویر افکار عمومیه بنده هم خودم رو مسئول دونستم که قضیه رو برای ان کارگر بیچاره روشن کنم تا الکی وقتشو تلف نکنه و بره دنبال یه لقمه نون
فروشنده های فروشگاه یاد شده بعد از کلی ناز و ادا و صف مرتب کردن و اسم نوشتن بالاخره رضایت دادن که شروع به فروختن بلیط کنن در همین حین سر و کله یه مرد چاق دیونه هم پیدا شد که بعد از اطلاع از اینکه صف مربوطه برای کنسرت موسیقیه دست به اجرای یه کنسرت موسیقی به همراه آوازهای درخواستی و حرکات موزون کرد که موجب سرگرمی حاضرین شد صف طولانی همچنان ادامه داشت و لحظه به لحظه هم بر طولش اضافه میشد
بعد از نیم ساعتی ایستادن در صف و خندیدن کم کم خسته شدیم و تصمیم گرفتیم که بی خیال بشیم از شما چه پنهون که از طریق یکی دیگه از دایی زاده ها خیر تهیه چند تا بلیط شنیده شد البته تعدادش خیلی کمتر از مقدار لازم بود ولی باعث شد که من از خدا خواسته بشم و با فداکاری در بخشیدین بلیطم به پسر داییم اونها مجبور به برگشتن به خونه کنم و خودم رو از شر ساعتها ایستادن گوشه خیابون اون هم صبح روز جمعه خلاص کنم
درسته که من نتونستم برای خودم و دوستم بلیط تهیه کنم ولی تونستم یه چیز جالب کشف کنم اونهم دیدن شور و شوق و امید رو تو چشمهایی تک تک این بچه ها بود از هر تیپ و طبقه ای که بودن با دیدن این صحنه ها بی اختیار یاد آدمهایی افتادم که با نوشته هاشون همیشه میخوان وجود غم و بدبختی رو بین جوانها مخصوصا زنها القا کنن نمیگم که ما مردم خوشبخت و راحتی هستیم ولی خداییش هم اونقدرها که بعضی ها مینویسن بدبخت و افسرده نیستیم
چند روز پیش نوشته ای رو خوندم که یه خانم در مورد زمان تحصیلش نوشته بود و توش پر بود از ناله نفرین و غصه , درسته زمان ما مدرسه ها سختگیر بودند اصلا همه حرفهاش درسته ولی با همون امکانات و موقعیتها هم ما واقعا شاد بودیم و امیدوار همیطور که الان هستیم و همیشه باید باشیم فکر کردن به کم و کاستی ها گذشته هیچ فایده ای جز باز موندن از آینده نداره پس بازم میگم بهتره بجای ایهمه غم و غصه بی خود درست کردن شاد و امیدوار بسوی آینده بریم تا فردا برای امروزمون افسوس نخوریم

Tuesday, October 15, 2002

چرا ميز گرد گرد نمي باشد
امروز حال شيرين خيلي خوب ميباشد ، آخه خيلي خنديده ميباشد ، دوستان جديد شيرين خيلي با نمك ميباشند شيرين از داشتن چنين دوستاني گوگولي خيلي ذوق زده مي باشد چون بيچاره يكم نديد بديد ميباشد ، البته تقصيري هم ندارد چون يكسال بوده است كه سر كار تنهاي تنها ميباشد
امروز شيرين الكي حس كرد كه ادم مهمي ميباشد چون براي اولين بار در عمرش در يك جلسه مهم و خوش مزه اداري شركت كرده ( تو جلسه بهمون آب ميوه و شيريني خوش مزه دادن آخه )
جلسه دور يك ميز گرد در حال برگزار ميباشد ولي نمي دونم چرا ميزش گرد گرد نمي باشد ، بيضي ميباشد تازه وسطش هم سوراخ ميباشد ، مدير بخش برنامه ريزي در حال سخنراني ميباشد ، آقاي مدير چقدر جوان و خوش تيپ ميباشد ، ادم دهنش آب ميوفته البته براي شيريني هاي خوش مزه ، خوب ميگفتم آقاي مدير خيلي خيلي پر حرف ميباشد خيلي هم خوش خنده و بانمك ميباشد در قدش هم خیلی بلند میباشد شیرین قد بلند خیلی دوست دارد ، چشمان تمام دخترهاي واحد ما به آقاي مدير خيره ميباشد ولي متاسفانه آقاي مدير داراي همسر ميباشد تازه داراي فرزند هم ميباشد ، ساير همكاران هم ميباشند بعضيهايشان خيلي خوش تيپ ميباشند ولي بعضيهايشان هم خيلي جواد ميباشند ، آقاي مدير همچنان در حال صحبت ميباشد ، هواس شيرين اصلا به حرفهايش نمي باشد ، آخه شيرين در عالم هپروت ميباشد ، بالاخره ميزگرد در حال تمام شدن ميباشد آخه ماشين آقاي مدير دم در منتظر ميباشد ، ماشين آقاي مدير بنز ميباشد شيرين خيلي بنز دوست دارد ، آقاي مدير 2 ماه نمي باشد آخه تو لندن ميباشد ، شيرين و بقيه خيلي خيلي خوشحال ميباشند ، آخه در اين دو ماه شركت هتل ميباشد
امروز شيرين بسيار بسيار پر حرف ميباشد پر حرفي اصلا كار خوبي نمي باشد ،الان ديگه نوشته اش تمام ميباشد ولي مثل اينكه آخر هم نفهميده كه چرا ميزگرد گرد نمي باشد ؟

Sunday, October 13, 2002

وقتی سر تقسیم پاداش تو شرکت علم شنگه بپا میشه
چشمتون روز بد نبینه هنوز چند روز از اقامت من تو شرکت جدید نگذشته که یه دعوای درست و حسابی همراه با گروه بندی از نوع زنانش البته به وقوع پیوست , دلیلشم پرداخت پاداش سه ماه بود , اوهایی که کم تر گرفته بودن به سرپرستی یه دختره که سنشم بسیار بالا تشریف داره یه قشقرق درست و حسابی بپا کردن و جناح بندی و قهر و پچ پچ و از این حرفها
منم مطابق معمول چون از گروه بندی و جناح بازی این تیپ کارا بیزارم نشستم کنار و گدو تا تونستم بهشون خندیدم
نمی دونم چه حکمتیه که دخترها اینقدر حسودن و چشم دیدن همو ندارن بازم نمی دونم چرا تو جمعهای دخترونه همیشه باند بازی و این حرفها زیاده واقعا که مسخره است , برای یه موضوع کوچیک که هیچ کاری هم براش نمیشه کرد این همه حرف و حدیث نوبره والا
راستشو بخواهید امروز یکم ترسیدم آخه همکارهای منو 6 تا دختر و 2 تا آقا تشکیل میدن , خدا آخر و عاقبتمو تو این شرکت با این همه دختر و باند و جناحهاشون بخیر کنه