Friday, April 12, 2002

ديروز نتونستم بنويسم با اينكه خيلي چيزها براي نوشتن داشتم تو اون جلسه ادبي شركت كردم خيلي جالب اينكه آدم بعد از كلي وقت يكسري جوون با شعور ببينه خيلي لذت بخشه
واقعا كه من چقدر مشغوليت فكري دارم ;)

Thursday, April 11, 2002

واي چه باروني داره مياد آسمون مثل اينكه دلش خيلي گرفته
هيچ دقت كردين توي هواي باروني آدم حال و هواي شعر و شاعري و عشق و عاشقي پيدا ميكنه
منم الان همينطورم دلم مي خواد برم چند تا از متابهاي فروغ و بخونم و يه سري هم به جناب حافط بزنم عصر هم كه در يك مجلس ادبي دعوتم خلاصه اين ور قضيه رو خوب دارم و اما طرف ديگه قضيه كه عشق و عاشقي باشه كه در اين زمينه هم بالاخره كم نيارم ولي خوببايد ديد چي پيش مياد

Tuesday, April 09, 2002

خداحافظي هميشه خيلي تلخه مخصوصا اگه مجبور باشي با كسي كه خيلي بهش نزديكي و دوستش داري خداحافظي كني من امروز مجبورم با يكي از صيميمي ترين دوستام كه در ظمن همكارمهم هست خدافظي كنم اين دوست من قراره با شوهرش براي هميشه به كانادا مهاجرت كنن و ديگه هيچ معلوم نيست كه كي بتونم اونو ببينم
ولي بهر حال من به خدافظي كردن عادت كردم نمي دونم چرا هركسي روكه خيلي دوست دارم ميره خارج حتما دسات خوبه ;)

Sunday, April 07, 2002

ديروز يكي از همكارام براي استخدام رسمي شدن رفته بود گزينش تعريفهايي كه از محيط اونجا و سوالاتي كه ازش پرسيده بودن كرد باعث شد كه من حالم حسابي بهم بخوره و تو تصميم قبليم براي ترك ايران مصمم تر بشم واقعا وقتي ملاك براي استخدام افراد اين چيزها باشه نه تخصصشون وضع بهتر از اين نميشه مثلا اين كسي كه من در موردش حرف ميزنم ليسانس زمين شناسيه و بخاصر پارتي و اين چيزها استخدام شده كه تو قسمت كامپوتر اونم برنامه نويسي كار كنه در حالي كه هيچي از كامپيوتر حاليش نيست اون وقت اين همه مهندس كامپوتر يا بايد بيكار باشن يا مثل من تو يه شركت خصوصي با تسهيلات كمتر كار كنن آخرش چي ميشه هيچي چون ان كارمندان گرامي هيچي حاليشون نيست و كار شركت پيش نميره مجبور ميشن با شركتهايي مثل شركت ما قرار ببندند تا ما بيام و كارشونو انجام بديم يعني مجبور ميشن هم حقوق كارمندان بدرد نخور و بي خودي خوشونو با كلي تسهيلات اضافي بدن هم مجبور ميشن به پيمانكاران حقوق بدن
واقعا راست گفتن كه عقل كه نباشد جان در عذاب است