Saturday, September 04, 2004

آلبوم جديد گروه آريان
نمي دونم آهنگهاي آلبوم جديد گروه آريان رو شنيديد يا نه از من ميشنويد حتما گوش بديد ، من ديروز تونستم چند تا از آهنگهاش رو گوش بدم بنظرم خيلي خوب اومد و البته اينبار بسيار عاشقانه تر از قبل، شايد هم براي همينه كه خيلي بدلم نشست.
مخصوصا دو تا از آهنگهاش رو خيلي دوست دارم يكي اونيكه ميگه :
...
من و تو هر دو مغرور
چرا اينطور اسيريم
كه حتي نمي تونيم چشم از هم بگيريم
من و تو هر دو مغرور
چرا اينطور اسيريم
آخه هر دو مي دونيم براي هم ميميريم
...
يكي ديگم اين يكي كه ميگه :
...
آروم آروم اروم اينگاري اين دل به يه حس تازه كرده دچارم
ديگه پيداس از اين چشمون رسوا كه چه رازي پنهون تو سينه دارم
...
در ضمن خيلي هوس كنسرت آريان كردم ، خداكنه زودتر يكي تو تهران برگزار كنن

Wednesday, September 01, 2004

نگاه
نمي دونم دقت كردين يا نه ولي نگاه آدمها بعضي وقتها چيزهايي ميگن كه زبونشون هرگز نمي گن
بنظر من نگاه هم ميتونه جزو زبانهاي زنده دنيا باشه كه اتفاقا همه موجودات اين كره خاكي از انسان گرفته تا حيوانات ميتونن باهاش حرف بزنن و منظور همديگه رو بفهمن
با نگاه كردن توچشم طرف مقابلت ميتوني بفهمي كه واقعا تو اعماق وجودش چي ميگذره
بعضي نگاهها معني خشم و عصبانيت و منتقل ميكنن بعضي ديگه تنفرو بعضيها ترس و وحشت رو بعضي ها درد و ضعف رو قشنگترين نگاهي كه ميتونه وجود داشته باشه نگايه كه عشق رو منتقل ميكنه هرچند كه دو طرف نتونن اين عشق رو به زبون بيارن ولي چشمها و نگاهشون خيلي راحت بدون غرو ميگه كه برام مهمي ، دوست دارم

Monday, August 30, 2004

گر صبر كني ز غوره حلوا سازم
در اينكه من آدم بسيار بسيار عجولي هستم شكي نيست ولي نمي دونم چرا چند روزه اين حالت عجله من زيادتر شده و تبديل به نوعي بيقراري حاد شده طوريكه يك لحظه هم نمي تونم راحت بشينم همش نا آروم و كم حوصله هستم و دلم مي خواد كاري بكنم و جايي برم و چيزي بگم و كارها رو اونطوري كه مي خوام سريعتر پيش ببرم ولي نميشه .
نميدونم چرا ولي انگار كائنات هم دست به يكي ميكنن تا همه چيز هي عقب بيوفته و من حرص بخورم و كلافه بشم ، نمونه اش يه چك بانكيه كه من براش يه نقشه تو ذهنم دارم و منتظرم تا نقد بشه و نقشه ام رو عملي كنم ولي الان حدود يك هفته است كه چك و به حسابم خوابوندم ولي هنوز نيومده به حساب ، درصورتيكه چكها بصورت عادي سه يا چهار روزه نقد ميشن ، همين موضوع باعث شده كه عين اسفند روي آتيش بشم ، فردا هم كه چهارشنبه است و كارم يك هفته ديگه هم عقب ميوفته واقعا عصبانيم .
وقتي دقت ميكنم ميبينم توي كارهاي ديگه زندگي هم همينطوريه ، در مورد چيزهايي كه عجله دارم و مشتاقم هميشه يه همچنين اتفاقاتي ميوفته و كلي همه چيز رو عقب ميندازه ، وقتهاي كه دوست دارم برم بيرون و كلافه هستم دوستام كار دارن و نميان ، وقتهايي كه ديرم شده و عجله دارم زودتر برسم جايي ماشين گير نمياد ، اگر هم بياد يا گير ميكنه تو يه ترافيك سنگين ، يا تصادف ميكنه ، يا راننده با يكي دعواش ميشه ، تو خيلي موارد همينطوريه ، بايد صبر كنم تا وقتش برسه ولي غافل از اينكه اينكار براي آدم عجولي مثل من غير ممكنه ، نميتونم بدون اينكه كاري بكنم بشينم و منتظر باشم بايد خودم هم اقدامي بكنم ولي نميشه و عملا جز نشستن و حرص خوردن كاري از دستم بر نمياد.
نمي دونم بايد چي كار كنم كه اين كائنات دست از سر من يكي بر داره و اينقدر باهام لجبازي نكنه بگذاره همه چيزهايي كه دوست دارم زودتر پيش بياد .